تو رخت خوابم اما خوابم نمی ره
ای دو سه تا کوچه ز ما دور تر...
پتو رو رو سرم می کشم تا شاید تاریکی منو به خواب ببره
غافل از این که مدت هاست در تاریکی به خواب رفته ام
اما امروزگویی نوبت بیداری است
همه لحظه ها دارن دوباره تازه می شن
جلسه اول کاروان
دانشگاه علم و صنعت
ما که تو مترو منتظر هدی بودیم تا جمعمون همیشگی بشه
قلقلک های حاج آقا
دفترچه های کاروان که دل آدم رو بیشتر هوایی می کرد
و با همه ندیدنمون مارو به دیده ها می برد
حیاط مسجدالنبی و حیات ما
سلام علی آل یاسین های پشت گنبد خضراء
راهرو هتل مکه و جلسه های کاروان و ُُاعوذبالله من نفسی ُ های آقاسی
طبقه بالای مسجد الحرام و ما تکیه زده به دیوار
ماو شب جمعه
ما و منتظر و هدفن به گوش در طواف آن که َهر که به دیدار او نازل شود یک شبه حلال مسائل شودُ
ما و گریه های دلتنگی
ما و طواف های نیمه صبح
ما و جاماندن های همیشگی از صبحانه و لبخند های مهمان نوازانه مهمان دار ایرانی هتل
ما و پله های سفید مسجداحرام
ما ودل تنگی های همه وقت
رفتیم
و
برگشتیم
و
ای وای
که ما همانیم که بودیم